“الهی فَاجعَلنا مِنَ الّذینَ تَرَسَّخت اَشجارُ الشَّوقِ اِلیکَ فِی حَدائِقِ صُدُورِهِم …” (۱)
هر جور فکر میکنم، او را بهتر مییابم. کسانی که ریشهای نداشته باشند میخشکند و کسانی که مانده باشند، گند میگیرند و میمیرند. ما خواه، ناخواه مردار زمین هستیم و مرده زمان. زمانه ما را به مرگ میسپرد و زمین از ما مرداری تهیه میکند؛ مگر قبل از این که زمانه، نیروی ما را بگیرد و ما را به خاک مبدل کند و بگنداند، خودمان را ذبح کنیم.
مرده زمین، مردار زمان
گفت و گو این بود که، ما خواه، ناخواه مردهای میشویم و گند میگیریم.
مرده زمین و مردار زمان، مگر هنگامی که ریشههایی را داشته باشیم و رکودها را پشت سر گذاشته باشیم. این مسأله، قطعی است.
بخواهیم یا نخواهیم حرکتها و گذشت زمانه از ما میکاهد و زمین ما را به گند میرساند، مگر این که خودمان را قبل از این که زمان بگیرد، قبل از این که زمین بگنداند، ذبح کنیم. ما قطعاً در این هستی، مردار هستیم.
آنهایی که گوسفندهایی دارند و این گوسفندها در معرض خطری قرار میگیرند، زود کاردها را تیز میکنند تا آنها را ذبح کنند، تا از مرگ آنها و ضایع شدن و از دست رفتن آنها جلوگیری کنند.
ما در این هستی، خواه، ناخواه مرداریم، مگر این که کاردی را به گلوها بگذاریم و ذبح کنیم. مهم این است که ذبیحِ چه کسی باشیم و مذبوحِ در راه چه کسی؟ و با چه چیزی خودمان را ذبح کنیم و رو به چه قبلهای؟
مرگ، قطعی است. از دست رفتن، قطعی است. روزها که میگذرند، مثل موشهایی هستند که طناب عمر ما را میجوند. خواه، ناخواه سرنگون میشویم و در چاههایی میافتیم و میگندیم. گذشت زمانه، ما را به خاک بر میگرداند، مگر این که قبلاً خودمان را بقایی داده باشیم و ذبح کرده باشیم. آنهایی که ذبیح نیستند، مذبوح نیستند، مردار هستند. مرده هستند. ارزش ندارند. از دست رفته هستند.
حالا که بنا شده ذبح کنیم؛ بنا شده قبل از این که زمانه ما را بگیرد ما از خودمان بهره بگیریم، به این باید فکر کرد که در راه چه کسی خودمان را ذبح کنیم و با چه حربهای و با چه نیتی؟
مؤمن مادامی که رشتهها را از غیر حق نبرد، به حیات نمیرسد. زنده نمیشود. ممکن است رشد و نمو سلولها را داشته باشد، همانطوری که شمعدانیها رشد میکنند؛ ممکن است که عاطفهها و نفس کشیدنها را داشته باشد، همانطور که بزغالهها نفس میکشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است. و مردار، سنگ است.
شرایط ذبح
وقتی که میخواهند گوسفندی را ذبح کنند، باید شرایطی فراهم باشد:
باید رو به قبله باشد. وسیله بریدن آهن باشد. ذابح باید مسلمان باشد. و به نام حق کشته شود. برای حق و در راه حق کشته شود، نه در راه بتها و هواها و هوسها.
ما در این هستی یا صبر میکنیم تا بمیریم و میگذاریم گذشت زمانه خاکمان کند و یا اگر بنا شد از خودمان بهره بگیریم، قبلهای نداریم. جهتهای ما و قبلههای ما، ما را مردار میکنند؛ قبلههایی که ما خودمان را در آن راه ذبح کردیم و عمری را از دست دادیم، یا ثروتها بوده و یا قدرتها و شهرتها و یا فرزندها. خودمان را برای آنها فدا کردهایم. و خودمان را برای آنها مردار کردهایم و آنها هم ما را به هیچ هم نگرفتهاند. و ما هم جز حسرت چیزی به دل نگرفتیم. و با آن همه ضربهای که میخوردیم، بیدار نشدیم.
آنهایی که بنای ذبح خودشان را دارند و بناست ذبیح شوند، باید ذبیح الله باشند. این است که اسماعیلهایی که ذبیح حقاند، پایدار باقی میمانند. کسی که ذبیح او نباشد و با دست ابراهیمی کشته نشود؛ در هنگام کشتنش تمام رگها را قطع نکند و تمام پیوندها را نبرد، مردار است. ذبیح نیست؛ جیفه است. مرده است. حیاتی ندارد.
حیات انسانی
ما باید در فاصله تولد و مرگمان، حیاتی را به دست بیاوریم و بعد از این، نگذاریم که زندگی در چاله مرگ بیفتد و طعمه لاشخورها شود . بعد از این که به حیات رسیدیم، خودمان را ذبح کنیم. تمام درسها در همین یک جمله خلاصه میشود. تمام حرکتهای پر زیر و بم، در همین یک مسأله خوابیده است.
یکی از بزرگان که به او گفته بودند به من درسی بده، گفته بود به تو درسی میدهم که اگر تو، همهاش را در کتابی جمع کنی، کتابها آن را نمیتواند در خود بگیرند و اگر بخواهی خلاصهاش کنی پشت یک ناخن میتوانی بنویسی. آنچه که در همه کتابها هست اگر در یک خط خلاصه بشود و آن خط در دو کلمه خلاصه شود و آن کلمه را بتوان در پشت ناخن نوشت، چیزی نیست جز «ذبحُ النفس.»
زندگیای که زمانه میگیرد و زمین میپوساندش، این زندگی را ذبح کنیم تا مردار نشویم. و این اصلیترین مسأله است برای کسانی که یافتهاند و فکر کردهاند که بی ریشه خشک میشوند و با رکود میمیرند.
ذبح شرعی یک چیز هنگامی صورت میگیرد که از مرده چیزی بخواهیم بهرهبرداری کنیم. بخواهیم زندگی او را با بهرههای بعدی مرتبط کنیم. از مردار شدن او جلوگیری کنیم. ذبح نفس، از بین بردن و هدر کردن نفس نیست. ذبح نفس، معنیاش این نیست که انسان خودش را ول کند. تن را رها کند و بهرهها را رها کند. نه، مهم این است که بهرهها را تزکیه کند، پاک کند. و این پاکی و تزکیه، هنگامی تحقق ییدا میکند که ذبیح رو به قبله باشد و حربه ذبح آهن باشد و تمام رگها قطع شده باشد. ذابح مسلم باشد و این قطع شدنها با یاد حق باشد.
وقتی که بنیاسرائیل عصیان و سرکشی میکنند و بنا میشود که از اینها بهرهبرداری شود، دستور این است که: «اقتلوا أنفسکم»(۲)؛ خودتان را بکشید. این قتلها ذبح است. آنهایی که میروند و زندگی را از دست میدهند، مفت زنده بودند و مفت میمیرند، میخواهد از آن چیزی که به زودی از دست میرود، برای همیشه بهره را به دست بیاورند. این است که بنا میگذارند که حیاتی پیدا کنند. این مرحله اول است. پس سؤال اول این است که چه چیز به ما حیات میدهد؟ چه چیز به ما زندگی میدهد؟ و سؤال بعد این است که چگونه از این حیات بهرهبرداری کنیم تا در چاله مرگ مدفون نشویم.
پس این دو سؤال مطرح است؛ چگونه حیات پیدا کنیم و زنده شویم؟ و چگونه از زندگیها و مرگمان بهرهمند شویم؟
زندگیای که زمانه میگیرد و زمین میپوساندش، این زندگی را ذبح کنیم تا مردار نشویم. و این اصلیترین مسأله است برای کسانی که یافتهاند و فکر کردهاند که بی ریشه خشک میشوند و با رکود میمیرند.
ما تا حیاتی به دست نیاوردهایم و ریشههایی پیدا نکردهایم تا از خاکها نیرو بگیریم و ریشه بدوانیم و از بارشها رویش پیدا کنیم، یا بی ریشهایم و یا هنگامی که ریشه پیدا میکنیم و رشد میکنیم و حیات پیدا میکنیم، باز ذبیح نمیشویم. مرداریم. و اگر ذبح شویم با شرایط ذبح همراه نیستیم و باز هم مرداریم. تازه اگر از ما بخواهند بهرهبرداری کنند و ما را نگهداری کنند، گوشت یخ زدهایم و به کاری و به جایی نمیآییم.
این دو سؤال است که هر کس که یافت در رکود میگندد و بی ریشه میخشکد، مجبور است به این دو سؤال فکر کند که چه کند تا بتواند از این گندیدن و مردار شدن نجات پیدا کند. و چه کند که تا قبل از این مرحله، به حیات دست پیدا کند؟ آن هم نه حیاتی که فقط در حد نفس کشیدن باشد؛ چه بسا کسانی که با نفس کشیدنشان مردهاند. آنهایی که مردهها را انتخاب کردهاند، حتی هنگامی که نفس میکشند، مردهاند. و آدمهایی که زندهها را انتخاب کردهاند، حتی با مرگشان زندهاند؛ که انسان، در انتخابش زنده است. حیات انسانی ما وابسته به انتخاب ماست؛ گرچه ما رشد و نمو سلولها را داشته باشیم و از احساس و عاطفه و غریزه برخوردار باشیم اما این حیات انسانی ما نیست. این زندگی و جانی است که هر بزغالهای دارد و هر سگی بارش را به دوش میکشد. این جانی نیست که ارزش داشته باشد. جان و حیات انسان در انتخاب اوست. آنهایی که مردهها را انتخاب کردهاند، مردهاند هر چند نفس بکشند.
چگونه به حیات برسم؟
ما تا حیاتی به دست نیاوردهایم و ریشههایی پیدا نکردهایم تا از خاکها نیرو بگیریم و ریشه بدوانیم و از بارشها رویش پیدا کنیم، یا بی ریشهایم و یا هنگامی که ریشه پیدا میکنیم و رشد میکنیم و حیات پیدا میکنیم، باز ذبیح نمیشویم. مرداریم. و اگر ذبح شویم با شرایط ذبح همراه نیستیم و باز هم مرداریم. تازه اگر از ما بخواهند بهرهبرداری کنند و ما را نگهداری کنند، گوشت یخ زدهایم و به کاری و به جایی نمیآییم.
چطور به این حیات دست پیدا کنیم؟ حیاتی بالاتر از حیات سلولها و حیات عاطفهها، حیاتی که در انتخاب ما شکل بگیرد و زندگیای که در اتخاذ ما، تبلور و قالب پیدا کند.
«یا ایّها الّذین امَنوا استَجیبُوا لِلّه و لِلرّسولِ إذا دَعَاکُم لِما یُحیِیکُم.»(۳) این حیاتی است که حتی مؤمن باید آن را به دست بیاورد. این روحی است که فقط در یک مرحله و به یک عده داده میشود. «یا ایّها الّذین آمَنُوا استَجیِبُوا لِلهِ و لِلرّسُولِ»؛ بپذیرید از خدا و از پیامبرش هنگامی که شما را دعوت میکند تا به شما حیات بدهد. حی شوید و زنده شوید، … شما را سرشار از روح خودش کند و میخواهد شما را آدم کند. انسان تنها با شکل گرفتنش آدم نمیشود، وقتی آدم میشود که به روح حق پیوند بخورد. و آنجاست که مسجود فرشتههاست. «و لقد خَلقناکُم ثُمَّ صَوَّرناکُم ثُمَّ قُلنا لِلمَلائِکهِ اسجُدُوا لِآدَمَ.»(۴) بعد از این که انسانها همگی شکل گرفتند و خلق شدند، در مرحلهای که شکل گرفتند، در آن مرحله است که مسجود فرشتهها میشوند. در این آیه است: «فَإذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن رّوحی فَقَعوا لَهُ ساجِدینَ.»(۵) و در آن آیه هم کسانی به این حیات میرسند، کسانی به این روح دست پیدا میکنند که از غیر او بریده باشند: «لا تَجِدُ قَوماً یُومنونَ بِاللهِ و الیَومِ الآخرِ یُوآدُّونَ مَن حادَّ اللهَ و رَسُولَهُ و لَو کانُوا آباءَهُم أو أَبناءَهُم أو إخوانَهُم أو عَشِیرَتَهُم.»(۶) نمییابید کسی که با حق پیوند پیدا کرده باشد، به دستگیرههای دیگر خودش را بند کند.
وقتی که ما به دستگیرهی محکمی چنگ میزنیم و در مسیر مطمئنی قدم برمیداریم، دیگر به این طرف و آن طرف نگاه نمیکنیم. دستاویز دیگر را نمیخواهیم. کسانی که حق را یافتند و عروه الوثقی را در دست دارند، با رشتههای دیگر کاری ندارند. «لا تَجدُ قَوماً یُؤمنونَ باللهِ و الیَومِ الآخِرِ»؛ نمییابی کسانی که به او گرویده باشند؛ «یُوادّونَ مَن حادَّ الله و رَسوله»؛ دوستدار کسانی باشند که دشمنند، گرچه اینها فرزند و پدر خویش و قوم باشند. در این حد که انسان پیوندهایش را از همه بریده، در این حد است که: «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان»؛ اینها کسانی هستند که ایمان در دلشان، ثبت شده و محضری شدهاند. «و أیّدهم بروحٍ منه»؛ و اینها کسانی هستند که با روح او تأیید شدهاند. اینها کسانی هستند که به حیات رسیدهاند.
مؤمن مادامی که رشتهها را از غیر حق نبرد، به حیات نمیرسد. زنده نمیشود. ممکن است رشد و نمو سلولها را داشته باشد، همانطوری که شمعدانیها رشد میکنند؛ ممکن است که عاطفهها و نفس کشیدنها را داشته باشد، همانطور که بزغالهها نفس میکشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است. و مردار، سنگ است.
پس برای رسیدن به حیات چارهای نیست، جز این که از غیر او ببرند و از روح حق برخوردار شوند و پیوندشان را از غیر حق ببرند. و در این حد کسانی که به این روح رسیدند، به حیات رسیدهاند. حتی اینها با مرگ از بین نمیروند و از دست نمیروند؛ چون حیات انسان در انتخاب او خلاصه میشود.
پینوشتها:
۱- مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات العارفین؛ خدایا! ما را از کسانی قرار ده که نهال های شوق لقایت در باغ دل هایشان سبز و خرم گشته.
۲- بقره، ۵۴
۳- انفال، ۲۴
۴- اعراف، ۱۱
۵- حجر، ۲۹
۶- مجادله، ۲۲
منبع:
حقیقت حج، استاد علی صفایی حائری