۷ام، تیر ۱۳۹۲

www.roozevasl.com
telegram: @roozevasl

“آن پیرمرد مومن مسجدی”

سید علیرضا شفیعی در آخرین پست وبلاگ ” زائر بارانی “ به مناسبت درگذشت استاد حبیب الله معلمی این چنین نوشت:

بسم الله.

آن پیرمرد را بارها در مسجد دیده بودم.دیده بودم که بر روی صندلی نماز می خواند و برای رفتن و آمدن،یک نفر دستش را میگیرد و همراهی اش میکند.هرشب هم خادم مسجد برایش تاکسی میگیرد تا به خانه اش برود.

خانه اش کیانپارس بود اما با وجود کهولت سن،تقریبا هرشب از آن مسیر(که برای او مسیرزیادی بود) به مسجد ما(در فلکه شهدا)می آمد.

شنیده بودم شاعر است و شعرهایش در زمان جنگ به رزمنده ها شور می داده است.شنیده بودم حضرت آقا یکبار در تجلیل از او پیامی داده است.نامش را هم پایین جلد کتاب شعرش،”شفق خونین”دیده بودم:

“حبیب الله معلمی”.

هیبتش و وضع جسمی اش به من اجازه نمی داد وگرنه حتما ازاو می پرسیدم:چه شد که شاعرشده است؟!.چرا برای دفاع مقدس شعر می گفته است.؟!آیا هنوز هم شعر میگوید؟!.شعرش قبل از جنگ و بعداز جنگ چه تفاوتی داشته است؟!وقتی شعرش را حاج صادق در میان رزمنده ها میخوانده چه احساسی داشته است؟! و…

این اواخر که به مسجد می آمد گاهی خودم دستش را میگرفتم و از سالن مسجد تا در خروجی مسجد همراهی اش میکردم.بعد که دستش را رها میکردم شروع میکرد به دعا کردن که:”عاقبت به خیر شوی و…”.وچقدر از این  دعا کردنش لذت میبردم..!

یک بار وقتی باهم آرام آرام داشتیم به سمت در خروجی مسجدمیرفتیم،یکی ازنوجوانان مسجد آمد و سلام کرد.

به آن نوجوان گفت:مساجد را خالی نگذارید.بیایید به مسجد… .

خودش کاملا به این توصیه عمل میکرد که تا آخرین ماهها با آن وضعیت جسمی به مسجدمی آمد و ما میشنیدیم که بعضی میگفتند ای کاش او با این وضع جسمی به مسجد نیاید.که… .

پیرمرد چند ماهی به مسجد نیامد.میگفتند بیمار است.

تا اینکه امروز شنیدم در۸۷سالگی قفس تن را شکسته و آزاد شده است.

روحش شاد!

منبع:”وبلاگ زائربارانی

نظري بگذاريد