متن زیر چکیده و خلاصه جلسه اول منبر “شیخ رضاابوالقاسمی پور است که با موضوع شرح دعای کمیل ایراد شده است وبه شما تقدیم می شود :
درخواست سائِلا نَمون به حضرت حق پنج شرط بسیار جدی و غیر قابل انکار دارد .
شرط اول: خضوع ظاهری خودمان را در حضور حق داشته باشیم ، ادب ظاهری ، شکستگی ظاهری و فقه ظاهری در محضر حق.
دوم: رکن ذلت بود . یعنی اینکه ما به گونه ای بر خورد کنیم که احساس ذلت به ما دست بدهد ، احساس کنیم در مقابل کسی ایستادیم که عظمتش ما را به یک ذلتی می رساند و شرط سوم: خشوع درونی ، شکستگی قلب و باور به اینکه هیچ ذره ای در مقابل حضرت حق نیستیم و چهارم: این که تمام سعادت خودمان را در دست حضرت حق ببینیم و غیر خدا را هیچگاه تصور نکنیم که ذره ای از سعادت ، موفقیت و توفیق ما به دست اوست
بلکه هر چه ما بخواهیم و هر سعادتی که در عالم قابل تصور است و بخواهیم به آن برسیم، دست خداست . آدم به این باور برسد . پنجم: شوقی از درونمان پرواز بگیرد به سمت حضرت حق که مامشتاق این سعادتیم ، مشتاق آن چیزی که در دست خداست !
ضمن آن باید شوق رسیدن به آن توفیق هم در دلمان باشد ، شما اگر با این خصوصیات در محضر حضرت حق دعا کنید ، دعای شما مستجاب خواهد بود.
خوب یک سوال اینجا پیش می آید : اگر ما این حالت ها را در وجودمان نداشته باشیم دعایمان مستجاب نمی شود !؟ یعنی ما وِل معطلیم در درخواست هایمان از حضرت حق!؟
جواب: بسته به این هست که این درخواست شما چقدر بزرگ است و چقدر کوچک. درخواست های کوچک شما که از روی غریزه ی حیوانیت سرچشمه می گیرد نیازی به این همه امتیاز ندارد ، احتمال زیاد است که برآورده شود کما اینکه می شود ، اما اگر نیاز شما یک نیاز انسانی به سمت ملکوت بود ، یعنی شما یک چیز بزرگ را از خدا خواستید ، (یک وقت کسی می گوید : خدایا من می خواهم به خودت برسم ) قاعدتاً باید این ارکان را در دعاهای خودش داشته باشد و گرنه نمی تواند و گرنه این دعا بالا نمی رود ، درخواست شما بسته به آن عظمتی که دارد ، خصوصیت نوع دعای شما را تعیین می کند .
حالا وقتی ما می خواهیم از خدا بخواهیم چگونه باید از خدا بخواهیم ؟
انسان ها در گرفتاری های زندگیشان معمولا وقتی از خدا ناامید می شوند آدم های بدی می شوند ، دقت کرده اید شما به این مقوله ؟ آدم وقتی امیدش از خدای متعال قطع می شود ، ناامید می شود نسبت به خدا ، نسبت به آن توفیقاتی که حضرت حق قرار است برایش در نظر بگیرد ناامید می شود ، احساس می کند که خداوند به او توجهی ندارد یا اگر بخواهد با خدا معامله کند سودی عایدش نمی شود ، احساس می کند در این همه بندگان از ذهن خدای متعال حذف شده ، محو شده ، آدم ها معمولا در چنین صورتی از همه چیز ناامید می شوند و به سمت بدی گرایش پیدا می کنند آنجاست که شیطان تمام هَم و غَم خودش را بکار می گیرد تا این بنده را به پرتگاه سقوط برساند و تنها ابزار و وسیله و سلاحش هم همین است که بگوید خدا دیگر توجهی به تو ندارد. معمولا برای ما هم اتفاق می افتد.
گاهی اوقات فکر می کنیم ، خداوند یا ائمه از ما غافل می شوند ، غافل یعنی اینکه اسم ما از لیستس که باید به آن بپردازند پاک شده ، فراموش شدیم ، اهل البیت(علیهم السلام) به عنوان یک موضوع به ما نگاه می کنند ، ما هرچه فریاد بزنیم کسی نیست به داد ما برسد ، به تعبیر دیگر صدای ما به خدا نمی رسد ، خدا که حرف ما را گوش نمی دهد ، می رویم به کسی می گوییم التماس دعا ، می گوییم خدا به شما توجه دارد ، به ما توجه ندارد ، شما برای ما یک دعایی کن ، یکی باید برود به خدا بگوید : خدایا راستی یک بنده ای داری آدرس به او بدهد ، یک نگاهی به او بینداز ببین چشه ؟ اینجوری ! این علامت این است که خیلی از اوقات آدم فکر می کند خدا او را فراموش کرده ، خدا علم ندارد به اینکه من چمه ؟ آفت بزرگی است ، خیلی راحت آدم های اینجوری دست به خودکشی می زنند.
در روایات داریم : عالم در محضر امام معصوم (ص) “کخلقه الجوزه” ، جوزه یعنی گردو ، خلقه یعنی نصف گردو ، نصف گردو یعنی داخل گردو را هم می بینی ، لایه هایش را ، همه اش را می بینی ، تمام عالم در محضر امام معصوم (ص) مثل نصف گردویی است در دست امام زمان (عج) همه چیزش را می بینی ، علم و احاطه به تمام عالم هستی دارد ، علم امام زمان ذره ای (عج) ناچیز از علم نامنتهای الهی به عالم هستی است .
خدای متعال به حضرت داوود وحی کرد : ای داوود ! طوری نگاهتان می کنم کان در عالم فقط تو این یک بنده را دارم ، اینقدر به زیر و بم زندگیت حواسم هست ، چه در فکرت می گذرد ، چکار داری می کنی ، چه تصمیمی می خواهی بگیری ، مشکلت چیه ، همه این ها در علم من خدا هست آن هم نه علم عام ، علم خاص ، اخص نسبت به تو ، من اتفاقا فقرت را که می بینم ، مشکل فکریت را می دانم ، حواسم که هست هیچ ، من اینها را با برنامه دارم پیش می برم ، تو چی فکر می کردی ؟ اینجا باید چه اتفاقی بیفتد ؟
گاهی ما تصور می کنیم عالم مانند یک سنگ بزرگی است که از کوهی سرازیر شده و بدون هدف دارد به سمت پایین می آید ، هیچ کس هم جلو دارش نیست ، زندگی سراسر شانس ، اتفاقاتی که دست ما نیست ، دست خدا نیست ، تا ببینیم چه پیش می آید ، گاهی زندگی را اینگونه تصور می کنیم.
حضرت حق می فرماید : در عالم ذره ای بدون اجازه من تکان نمی خورد ، شما دستت را که حرکت بدهی من برنامه داشتم در عالم برای این دست که اینطوری شود ، دنباش را می گیرم ، می خواهم اتفاقی بیفتد در این عالم گاهی که برایمان اثبات می شود ، خدا حواسش هست یک مشکل دیگر پیش می آید ، پس خدا قدرت ندارد عوض کند ، خدا فقر مرا می بیند ، گرفتاری مرا می بیند ، علم دارد به آنها اما نمی تواند ، خداوند متعال نمی تواند جریان زندگی مرا عوض کند ، مگر می شود !! این در ذهن ما هست ، گاهی اوقات می گوییم به تغییر و تحول هر چیزی دارد ، شما قرآن را سراسرش را بخوانید ، سراسر آیات قدرت الهی است ، هر اتفاقی را خدا بخواهد در این عالم رقم بزند ، می زند.
می گوییم خوب خدا می بیند ، می داند خدا ، خدا می تواند هم عوض کند اما رحم ندارد ، دلش به حال من نمی سوزد.
اگر قرار بود دلش بسوزد که اوضاع عالم از این اوضاعی که هست اینجوری نمی شد ، این همه که آدم نمی کشتند ، این همه که ظلم نبود ، این همه مظلوم که ما نداشتیم.
در رحمت خدا همچین شک داریم ، من خودم را از رحمت خدا دور می بینم ، خودم را محروم از نگاه خدا می بینم ، خدا مگر چکار برای من کرده است ؟ چه به من داده خدا ؟ هر جای زندگیم را نگاه می کنم می بینم بدی است ، زشتی است ، کمی است ، کاستی است ، هیچ چیز خدا به من نداده است ، خیلی آدم طلبکار می شود ، آدم گاهی اینجوری با خدا حرف می زند و معامله می کند.
این آدم خیلی راحت می تواند به سمت معصیت برود ، خیلی راحت می تواند دزد شود ، کلاش شود ، خیلی راحت می تواند سر مردم کلاه بگذارد ، خیلی راحت می تواند خودش را بیندازد در پرتگاه های بسیار زشت اخلاقی ، من فراموش شده ام بگذار پس این هم نباشد ، آب که از سر گذشت چه یک وجب چه دو وجب.
امیرالمومنین (ع) در آستانه “دعای کمیل” این سه تا مشکل را برای خودش حل کرده است : که اولا خدایا من می دانم که تو رحمت داری ، من مشمول رحمت توام ، من می دانم تو به من نگاه می کنی من فراموش شده نیستم . امیر المومنین اینجوری با خدا حرف می زند ، در ابتدای یک مناجات زیبای با خدا ، اول به خدا می گوید : ببین خدا ! وقتی من آمدم با تو حرف می زنم یک وقت فکر نکنی من رحمتت را فراموش کردم ، نه من روی آن رحمت حرف ندارم ، من می خواهم یکم اختصاصی تر با من حرف بزنی ، من می دانم به من نگاه می کنی ، به من لطف داری ، می خواهم لطفت به حال من بیشتر شود.
من مشکلی با این ندارم لطف ویژه تو را می خواهم ، حرف من یک چیز دیگرست . آمدم بگویم بیشترش کن ، حرف من این نیست که تو ندادی حال بده ، می گویم دادی بیشتر بده ، چقدر فرق می کند ! چقدر تفاوت می کند !
سلام , عالی بود و خیلی لذت بردم ،اجرکم الی الله